علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

علیرضای مامان و بابا

علیرضا همدم بابا

علیرضای گلم الان دوروزه که دیگه نمیره خونه مامانی آخه علیرضا از 6ماهگی که مامان برگشت سر کارش می رفت خونه مامانی. پسرم  ،چون مامانی وباباحاجی خیلی دوست دارن شما هم اونجا کلی شیطونی می کردی طفلک مامانی خیلی اذیت می شد ولی چیزی نمی گفت الان دو روزه که  مدرسه بابایی تعطیل شده و تو خونه پیش شما مونده البته همون روز اول که از سر کار برگشتم می گفت خسته شدم خلاصه باید تا اخر تابستون یه جوری با هم کنار بیاید دوست دارم عزیزم
6 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز10 اردیبهشت1391 علیرضای مامان الان١سال و٤ماهشه ،مامان یه کم تنبلی کرده و دیر واسه پسرش وبلاگ ساخته. من تا زمانی که بزرگ بشی خاطرات را واست می نویسم بعدش  خودت ادامه بده و خاطراتتو ثبت کن انشالا این وبلاگ پر بشه از خاطرات خوش خوش ...
25 ارديبهشت 1391

علیرضا و پارک

دیروز16 اردیبهشت91 بود مامان و علیرضا با هم رفتن تو ی پارک روبروی خونه،بعد از یک ساعت بابایی هم که از خرید برگشته بود مارو تو پارک دید و اومد پیشمون من همش مواظبت بودم ولی نمی دونم چی شد که یه دفعه زمین خوردی و صدای گریه ات بلند شد وقتی آوردیمت خونه موقع راه رفتن پاهات خیلی درد می گرفت و گریه می کردی مامان و بابا خیلی ناراحت بودن امروز یه کم بهتر بودی اما مامان هنوزهم ناراحتته  عزیز دلم قول می دم خیلی خیلی مواظبت باشم زودی خوب شو
17 ارديبهشت 1391