علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

علیرضای مامان و بابا

سلام پسرم

سلام عزیزم مامانو ببخش انقدر سرم شلوغه دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم.اما سعی میکنم دیگه زود به زود بیام. ...
17 مرداد 1394

كفش نو

اينم عليرضا در مهر91 تازه واسش كفش زمستوني خريدم بچه ام ذوق كرده  كفش پوشيده منم ازش عكس گرفتم ...
28 بهمن 1391

پسر گلم

سلام پسرم مامانو ببخش خیلی وقته که فرصت نکردم به وبلاگت سر بزنم تا مطالب جدیدو توش ثبت کنم امروز12مهرسال91.مامان الان تو اداره هست امسال هم مثل سال قبل با شروع ماه مهر و رفتن بابا به مدرسه علیرضا راهی خونه مامان جون شد امروز چون خاله سرما خورده بود تورو نبردم خونه مامانی ترسیدم مریض بشی آخه عزیزم تازه خوب شدی بابایی سر کار نرفت موند خونه پیش پسرگلم. این روزا یه خورده بهانه گیر شدی  واسه همه چیز غر میزنی یادم باشه شنبه کابل اتصال را بیارم و چندتا از عکسهای قشنگتو که بزرگتر از عکسای قبلیته بذارم تو وبلاگت ...
12 مهر 1391

بی اشتهای علیرضا

علیرضاجون خیلی بی اشتها است از وقتی هم که گلو در د گرفته بدتر شده الان یک هفته است که لب به غذا نزده فقط یه کم شیر خشک خورده علیرضا اگر بدونی مامان خیلی از غذا نخوردنت ناراحته و حرص می خوره شاید غذاتو بخوری، اینا رو می نویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی مامان و بابا همیشه نگرانت هستند حتی نگران خوردن و نخوردنت اینارو می نویسم تا وقتی بزرگ شدی خیلی مواظب خودت باشی و قدر خودتو بدونی امیدوارم دفعه بعد بنویسم پسر گلم خیلی خوب غذا می خوره
28 خرداد 1391

علیرضا داره بزرگ میشه

علیرضا می خواد کم کم با شیشه شیرش خداحافظی کنه،الان سه روزه که شیر با شیشه نخورده.از صبح تا شب عین خیالش نبود ولی شب که می شد حسابی بهانه می گرفت دو شب اصلا نخوابید من و بابایی هم تا صبح بیدار بودیم و از بی خوابی کلافه شدیم البته بابایی که تو تابستون تعطیله، ولی من با بی خوابی مجبور بودم ساعت 6.30بیدار شم و برم سر کار دیشب علیرضا خوب خوابید فقط یکبار بهانه شیشه را گرفت فکر کنم کم کم داره یادش میره
28 خرداد 1391